کلمه-سيد عليرضا بهشتي شيرازي: آیا آزادی یک ارزش دینی است؟ به این سوال حتما پاسخ خواهیم داد، اما پیش از آن به جاست که بپرسیم چه چیز در این باره تردید ایجاد کرده است؟
قرآن پیامبر اسلام (ص) را به عنوان کسی معرفی میکند که بند از پیروان خویش میگشاید و غلهایی که بر آنان بود بر میدارد.
ویضع عنهم اصرهم و الاغلال التی کانت علیهم.
اصر در لغت به معنای گره زدن و به زور زندانی کردن است. غل عبارت از آن چیزی است که به وسیله آن دست و پا و گردن کسی را ببندند و مانع از حرکت آزادانه او بشوند، و در كلمه الاغلال «ال» حاکی از استغراق است كه به معنای تمامی است؛ پیامبر تمامی غلهایی که بر دست و پای پیروانش بسته شده بود از آنان بر می دارد. اگر این به معنای آزادی نیست ما آزادی نمیخواهیم، این را میخواهیم.
آزادی علاوه بر ارزشهای معنوی که به همراه میآورد دنیای بندگان را نیز آباد میکند. مهندس موسوی در بیانیه اعلام نامزدی خود با اشاره به پیشرفتهای كشور در زمینه انرژی هستهای به یکی از این برکات اشاره کرده است:
«اگر دانشمندان جوان ما سرهایشان در مقابل اجنبی خم بود یا احساس میکردند آزادی گفتن و شنیدن و انتخاب کردن ندارند چنین جوششهایی از آنان سر نمیزد.»
به همین نسبت جامعهای كه آزادی از او دریغ شود خوار میگردد و همچون گلی که بی آب بماند بدل به پشتهای خار میگردد. یک نمونه از عوارض این امر از میان رفتن پیوندهای الفتی است که حیات یك ملت وابسته به آنهاست.
برادر عزیزم جناب آقای سید محمد بهشتی تحلیلی شنیدنی دربارۀ وضعیت ایران در پایان عهد صفوی دارد. اگر دستتان به او رسید و داشت دربارهي سینما یا میراث فرهنگی یا معماری و یا هر موضوع دیگری صحبت میکرد پیشنهاد من این است که حرفش را قطع کنید و از وی بخواهید آن تحلیل را بازگو کند. خلاصه مطلب این است که در ابتدای هزارهي دوم هجری جامعۀ شهری ایران مجموعهای کاملا سازمان یافته بود، تا این که شاه عباس اول قدرت سلسله صفوی را به مرحلهای جدید رساند. پس از آن این سازمان اجتماعی رو به اضمحلال میگذارد، به صورتی که نگرانی و واکنش شخصیتهایی چون شیخ بهایی و میرفندرسکی بر میانگیزد. محمد با توجه به مجموعهای از شواهد علت این اضمحلال را در آن میداند که صفویان در حکومتشان دایرۀ خودی را مرتبا تنگ کردند.[1] در آن زمان آئینهای فتوت صنوف مختلف پیشهوران را در شهرها سازمان می داد. رساله صناعیه که مهمترین کتاب میرفندرسکی است در عین حال تلاشی از سوی وی برای بازسازی این سازمان تلقی شده است. میرفندرسکی علیرغم منزلتش در دربار صفوی بر معاشرت با عامه اصرار فراوان دارد به صورتی که داستان گلایه پادشاه از این كار او مشهور است. شاه عباس به او طعنه میزند كه شنیده است برخی نزدیكانش با طبقات پست معاشرت میكنند. میر میگوید دروغ به عرضتان رساندهاند، من با این اقشار بسیار رفت و آمد میکنم و تا کنون کسی از نزدیکان شما را در جمع آنان ندیدهام. یک نسل بعد از این بحران چهره جدیدی به خود گرفته است؛ ملا محسن فیض کاشانی در رساله الفتنامه با اشاره به این وضعیت مینویسد: «طريقه جمعيت و الفت و مرافقت و اخوت در دين، در زمان ما مندرس شده و قلوب اكثر اهل ايمان را با يكديگر تنافرى و تخالفى روى داده و نفاق و ريا در ميان اكثر مردم شايع شده به حيثى كه سه كس بلكه دو نيز نادر يافت مىشود كه ميان ايشان مصادقتى بىريا و نفاق باشد». مردم به دین ملوک خود درآمدهاند و در دایرۀ تنگ خودی جا برای هیچکس ندارند. تعبیرات فیض برای جبران این تهدید شدید است چنان که در یك جا فروپاشى وحدت مسلمانان و بروز پراكندگى در ميان آنها را فساد اعظم مینامد. او همچنین « غايت اكثر تكاليف شرعيه حصول اين محبت و الفت» معرفی میکند و در جای دیگر میگوید: «كمال هر چيزى در ظهور خاصيت اوست و چون انس طبيعى از خواص انسان است، پس كمال انسان در اظهار اين خاصيتباشد با ابناى نوع خود». اهتمام به الفت فی الواقع از موضوعات مورد تاكيد فيض كاشانى در اكثر آثار سياسى و اخلاقى اوست شاید بلورهای از هم پاشیده جامعه از نو شکل بگیرد. ولی چند رساله کوچک نمیتواند مسیر تاریخ را تغییر دهد. فیض عجب چشمان تیزبینی داشته است؛ گویی چند دهه بعدتر را میبیند، زمانی که کاشان در معرض خطر حمله افاغنه قرار دارد و ساکنان داخل حصار حاضر نمی شوند به اهالی خارج از آن پناه بدهند. در مابقی ایران نیز داستان جز این نیست.
این تحلیل نشان می دهد که نهادهای مدنی پدیدههایی شیک و اشرافی و یا روشنفکرانه نیستند، بلکه نکتههای حیات یک ملتاند؛ سازمانهایی که زمانی جامعه شهری ایران را شکل میدادند یعنی همان نهادهای مدنی. این پدیدهها را نباید به مانند اتومبیل و یا کامپیوتر اموری نو و وارداتی تلقی كرد. آنها به مانند گیاهان هستند که اگر شرایط مساعدت کند از هر بومزادی سر بر میآورند. و این نهادها را نمیتوان با پول و زور توسعه داد، بلکه تنها می توان شرایط را برای رشدشان مساعد کرد. از جمله مهمترین این شرایط گشایش و گستردگی در دایرهي خودی از دیدگاه حکومت و مردم، یا آن طور که در نوبت های پیشین توضیح دادیم وجود آن آزادی است که بوی بهشت می دهد.
در تحلیل علل انحطاط ایران در پایان عهد صفوی ما معمولا فقط بی کفایتی شاه سلطان حسین را می بینیم و از پس زمینههای عمیق این رویداد غفلت میکنیم. در یک مرحله بعد از تاریخ کشورمان، یعنی در عهد نادر، ظاهرا ورق برگشته است و کشور تحت رهبری فرماندهی نیرومند، دارد از نو زنده می شود، حال آن که جنبههایی از همین پس زمینهها هنوز در واری رویدادها قابل پیگیری است، چندان که گویی خبری از تجدید حیات نیست.
مایكل اکسورثی، تاریخدان انگلیسی در کتابی که اخیرا دربارهي «ایران در عصر نادر»[2] نوشته است توضیح میدهد که حکومت ایران در این دوره، چه به لحاظ برتریهای زمانی و مکانی و چه نوآوریهایی که بعدها دستمایه ابرقدرتهای استعمارگر شدند بیشتر از هر دولت دیگری ظرفیت آن را داشت تا به یک امپراطوری جهانی تبدیل شود. نادر زمانی هند را تسخیر کرد که انگلیسیها خواب آن را هم نمیدیدند. به قول او تنها پس از شکست حکمرانان مغول از نادر بود که انگلستان دریافت چنین امکانی هم وجود داشته است. از نظر نظامی نادر درست در نقطه عطف تاریخ قرار گرفته است. تا پیش از او علیرغم رواج توپ و تفنگ اصل جنگ برعهده شمشیر، آن سلاح باستانی است و سربازان کهنهکار ساز و برگهای جدید را تحقیر میکنند؛ به هنگام حمله و گریز پر کردن تفنگ و شلیک آن به پشتسر کاری تقریبا ناممکن است و حتی تفنگچیهای پیاده تنها در اولین تیر از دقت عمل برخوردارند. وضعیت راهها حمل عرادههای توپ را مشکل میکند. توپهای سنگینی که برای دفاع از قلعه ها به کار میرود گاهی آنقدر نمایشی و غیرعملیاتی است که ارگ کابل بر اثر انفجار یکی از آنها شکاف بر میدارد و به نادر راه ورود میدهد. به همین خاطر است که منطق کارزار بر تراکم نیروها استوار است. سربازان در صحنۀ نبرد همواره نیمی از نگاهشان به همرزمان چپ و راست است تا از آنها نیروی روانی بگیرند و با دور شدن از جمع به هلاکت نرسند. از جمله در جنگ کارنال سربازان مغول که دلیرانه میجنگیدند پر قدکهای خود را به هم گره زده بودند تا متفرق نشوند و از یکدیگر دفاع کنند. آنها نمیدانستند که نادر سلاحهای جدید را به مومی در دست خود تبدیل کرده است و این تراکم مجموعهشان را لقمه آمادهای برای حملات او قرار میدهد. تا پیش از آن ارتش متشکل از نیروهای عشایری بود که به انگیزهي غارت گرد هم میآمدند. این نادر است که قاعده فوق را بر هم میزند. این نادر است که بزرگترین ارتش دائمی جهان عصر خود را تشكیل میدهد و سربازانش را برای اجرای دقیق مانورهای پیچیدۀ نظامی به تمرینهای طولانی وا میدارد. اکسورثی همچنین به استفادۀ نادر از ظرفیتهای پیشهوران شهری در ساخت سلاحهای برتری چون تفنگ جزایر، ایجاد نظام مالیاتی جدید جهت تامین هزینههای ارتش، که تجربه مشابه آن در اروپا منجر به شکلگیری دولتهای مدرن شد، توجه به صنایع دریایی که نیروی محرکه امپراطوری های پس از آن بود و مطالب بسیار دیگری اشاره میکند که ذکر آنها در اینجا ممکن نیست.
تا این که کرکوک را به محاصره در میآورد. این طرحی است که او بیش از ده سال بر روی آن کار کرده است و هدف از آن تسخیر امپراطوری عثمانی و تشکیل بزرگترین خلافت شرقی و غربی در سرزمینهای اسلامی است. نویسندۀ کتاب ایران در عصر نادر شواهدی ارائه میدهد که تقریبا حاکی است دولتهایی که پس از آن امپراطوریهای جهانی تاسیس کردند حداقل تا حدودی متکی به مردهریگ تجربیات نظامی و سیاسی به جا مانده از نادر بودند. او حتی تاکید میکند که پس از فتح دهلی «نام نادر به مدت یک نسل و شاید هم بیشتر برای افراد تحصیلکرده اروپایی کاملاً آشنا بود، اگر نخواهیم بگوییم که ورد زبانها بود.» و «در طول قرن هجدهم كتابهای بسیاری به تمامی زبانهای اروپایی در مورد او منتشر میشد». این علاقه تا عهد معاصر ادامه داشته است، به صورتی که استالین او را میستود و از او به عنوان «معلم» یاد میكرد.
به هنگام حمله به عثمانی شاه ایرانی به راستی میتواند بزرگترین امپراطوری جهان را تاسیس کند؛ اتحاد جماهیر ایران - مثلا. او تمامی امکانات را برای به اجرا درآوردن آرزوهای خود در اختیار دارد، اما پس از کور کردن فرزند افسرده شده است، لذا حصر کرکوک را خیلی زود پایان میدهد.
منظور از ذکر این مطالب تاسف خوردن از آن نیست که چرا گذشتگان ما فرصت ارتکاب جنایتهای استعماری را نیافتند، بلکه میخواهیم از فرصتی که این ماجرا ایجاد میکند استفاده کنیم و یکی از بزرگترین مشکلات تاریخی کشورمان را شناسایی کنیم. وقتی کرکوک محاصره میشود انگاری چیزی به نام ایران وجود ندارد تا اتحاد جماهیر داشته باشد؛ همهاش نادر است. وقتی او مالاریا میگیرد گویی همۀ ایران بیمار شده است. وقتی او دل درد میگیرد یا دندانش میافتد یا چهرهاش زرد میشود نمایندهي عثمانی مژده میدهد که کار ایران ساخته است. همچنین است وقتی که سر او از بدن جدا میشود؛ به یکباره و در یک نیمروز تمامی آن شاهنشاهی بزرگ از بین میرود. باران خرد که هر ساله از آسمان بر این سرزمین میریزد هرگز فرصت آن را نمییابد تا خاکی را بارور کند؛ تماما به هدر میرود و سر از شورهزارهای زندگی روزمره در میآورد. و زمانی که سیلی چون نادر فرو میبارد بندی نیست تا او را مهار کند و به کار ایام تشنگی بگمارد. لذا خود او صراحتا میگوید «من غضب و مكافات پروردگارم».
برای چند قرن این مشکل تاریخی ما بوده است. به همین خاطر است که نخستین مبارزاتی که مردم ما برای جبران عقب ماندگی کشور شکل دادند عبارت از مبارزه با استبداد بود. مبارزه با استبداد به چه منظور؟ به منظور بهرهمند كردن كشور از خرد جمعی . نمی شود گفت که در این راه حل تقلید از غرب وجود ندارد، با این وجود مگر چند نفر از مردم به فرنگ رفتهاند و مجلس شورای کشورهای راقیه را دیدهاند تا شیفته آن شوند. وجدان تاریخی ملت نیز به چیزی مشابه حکم میکند و لذاست که بذر در زمینه مساعد ریشه میدواند و شاخه میرویاند.
یافتن راهی برای بهرمند شدن حکومت از تمامی خردی که خداوند بر این زمین فرو فرستاده است؛ وقتی سخن از قانون می گوییم مراد ما چنین چیزی است. خیلی مهم است که از این خواسته خود تعریفی دقیق داشته باشیم، والا به دام اشتراک لفظی میافتیم. اشتراک لفظی به معنی آن است که دو یا چند نفر از یک کلمه معانی مختلفی را اراده کنند. اتفاقا قانونگرایی ارزشی است که بیشتر از دیگر آرمانها می تواند مشترک لفظی قرار گیرد و از مفهومی که تلاشهای دویست سالهي مردم به آن می دهد خالی شود.
می گویند درزمانهای دور که گوجهفرنگی تازه به کشور ما آمده بود بعضی خوردن آن را حرام میدانستند. یک روز پدری پسرش را که به خطاهای بسیار آلوده شده بود میبیند که دور از چشمها بالای پشتبام رفته است و دارد گوجه فرنگی سرخ میکند تا بخورد. غضبناک میشود و به او میگوید تارکالصلوه شدی چیزی نگفتم، شبها دیر به خانه آمدی سکوت کردم، شراب خوردی نادیده گرفتم، حالا کارت به جایی رسیده است که گوجه فرنگی سرخ میکنی؟ یکی از دوستان شوخی میکرد و می گفت حساسیتی که مهندس موسوی نسبت انحلال سازمان برنامه نشان میدهد شبیه به ماجرای گوجه فرنگی است.
نخیر! اصلا این طور نیست. این که آیا رئیس جمهور قانونا اختیار انحلال سازمان برنامه را داشته است یا نه در این ماجرا اهمیتی کاملا ثانویه دارد. این کار حتی اگر قانونی بود هم ضد قانون بود، زیرا قانون خود از آن جهت اهمیت و حرمت دارد که به خرد جمعی فرصت ظهور و دخالت در امور میدهد. دولت با این کار به نتیجه دویست سال كوشش مردم دهنکجی میکند. این نتیجه عبارت از سازمان برنامه نیست؛ عبارت از تعبیۀ ساز و کارهایی برای اعتنا به خرد جمعی است. دیگر بنا نیست سخنها را بشنویم و از بهترین آنها تبعیت کنیم. دیگر بنا نیست هر یغنعلی بقالی خود را صاحب مملکت بداند، خویشتن را خودی احساس کند و مطمئن باشد که اگر خردی کلانتر به صحنه بیاورد رای او حاکم خواهد شد. قرار است دوباره چون دو قرن پیش یک نفر بر مقدرات کشور حاکم باشد. فرمهای درخواست بودجه را به صورت پر شده از دفترش به دستگاهها - حداقل به تعدادی از دستگاهها که ما گزارش آن را شنیدهایم - میفرستند تا فقط مهر و امضا شود. چنین منطقی معلوم است که مجلس را هم طاقت نمیآورد.
آخر این چه جور قضاوت کردن است؟ از کجا می دانید که این همان خرد کلانتر نیست که در رای رئیس دولت تبلور یافته است و بر حق خویش برای غلبه تاکید میکند؟ از آنجا معلوم که حوصله بیان خویش را ندارد و در معرض بحث و قضاوت دیگران قرار گرفتن را غیر ضروری میانگارد. از آنجا معلوم که ارزش به دست آمده در طول دو قرن را فدای مصلحت دو روز می کند.
ما حتی برای آباد کردن زندگیهای این دنیائیمان هم نیاز به ارزشها داریم. در اینباره به خواست خدا بیشتر سخن خواهیم گفت.
پی نوشت "
[1] تنها یك نمونه از این امر سنت قرق است: «مطابق اين سنت شاه به هنگام سفر همراه با زنان حرمسرا و خواجگان در كاروانی به طول حدوداً دو مايل و شايد هم بيشتر حركت ميكرد و در طول راه هر فردي كه در دسترس بود مورد ضرب و شتم شديد و حتي مرگ قرار ميگرفت. در شهرها قبل از انجام مراسم جار ميزدند و مردم را مطلع ميكردند، لذا مردم ميتوانستند مكانهايي را كه در مسير حركت كاروان بود خالي كنند و یا دیگرانی كه باقی میماندند درها را بر روی خود ببندند. خواجگان با شمشيرهايي بيرون كشيده به فاصله حدود يك مايل و شايد هم بيشتر در عقب و جلوي شاه رژه ميرفتند تا قرق را اعمال كنند». سنت قرق همچنین به كرات در پایتخت اجرا میشد. شاه سلیمان صفوى در طول سه سال اول سلطنت خود بیش از صدبار در شهر اصفهان دستور قرق صادر كرد. غرض از این كار آن بود كه چشم نامحرم به حرمسرای شاه نیفتد و زنان او بتوانند بدون حجاب و نقاب از كاخ خارج شوند.
[2] این کتاب به همت دکتر زیباکلام و دکتر نیاکویی ترجمه شده است و در آستانه انتشار قرار دارد.
یزدفردا
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
جمعه 31,ژانویه,2025